یک جهان برهم زدم وزجمله بگزیدم تو را من چه می کردم به عالم گر نمی دیدم تو را؟
تو چه می دانی این دل که پشت پیراهنی از گل سرخ پنهان است چقدر دلتنگ توست. اگر دهلیزهایش را ببینی که
با نام تو تزیین شده و اگر صدای تند و هیجان آلودش را بشنوی آن وقت شاید کمی فقط کمی مرا درک کنی. تو که
هرشب به خوابم می آیی چه می دانی این چشم که از میان تیرهای مژگان و کمان ابروان ردپای تو را دنبال می کند
چقدر مشتاق دیدار توست. مگر نه اینکه تو عزیزی برای من پس چرا خودت را پشت امواج فاصله پنهان کردی و
ابرهای گریان را به سوی من فرستادی تا هم چنان و همواره به یادت ببارند. خیلی دلتنگ توام گلوی پر از بغض من
واژه دوستی و عشق را فریاد می زند تا شاید باد صدایم را به سرزمینت برساند و تو بشنوی که هنوز هم دوستت دارم.